پایان هفت ماهگی
سلام گل مامانی.
امروز28 اسفند ماهه. دوروز دیگه سال 90 تموم میشه. با تموم بدی ها و خوبی هاش.
این ماه خیلی برای تو پرماجرا بود. اول اینکه شب قبل از بله برون عمو حمید ، شما یاد گرفتی که سینه خیز بری جلو... البته الان عین سربازی چالاک سینه خیز میری و هرچی که بخوای رو بدست میاری.
بعد بابا رفت ماموریت و تو مریض شدی. اولین مریضی عمرت. خداکنه آخرین مریضی باشه... خیلی حالت بد بود... تب داشتی و هرچی میخوردی بالا می آوردی... بی حال و بی اشتها بودی.. من هم بابا نبود و حسابی گیج شده بودم.
امروز هم که تولد 7 ماهگی شما عزیزم بود، اولین کلمه زندگیت رو گفتی: " دا دا " قربون اون دادا گفتنت عزیزم....
من و بابا و داداشی هرکدوم شرط بندی کرده بودیم که تو اول خودمون رو صدا میزنی و وقتی داداشی دید که اونو صدا کردی خییییییییییلی خوشحال شد. امیدوارم برای همیشه کنار هم باشین و یاور و پشتیبان همدیگه باشین.
من و بابا هم زنده باشیم و خوشبختی شما دو تا رو ببینیم.
عزیزم پارسال عید تو توی دلم بودی و امسال بغلمی..... فقط خود خدا میدونه که من چقدر خوشحالم و شاکرش هستم.
عیدت مبارک
اینم یه نمونه از شیرین کاری های تو بعد از سینه خیز رفتن