تولد داداش
خدايا هرچه از ما به تو رسد استغفرالله
و هرچه از تو به ما رسد الحمدللله
سلام كاميار كوچولوي من. عشق و نفس مامان. يواش يواش دارم به شكم قلمبه عادت ميكنم. الان 21 هفته است كه تو با مني و درمني. خدارو شكر ميكنم كه تا حالا همه چي خوب بوده. از خود خدا ميخوام كه تا ماه آخر همه چي رضايت بخش باشه و بعداز اون تو رو راحت به دنيا بيارم و بغل بگيرم.
ديروز 29 فروردين و روز تولد داداشي بود.اميرسالار 11 ساله شد. هورااااا. اما اين تنها سالي بود كه تولدش سوت و كور بود . دلم براش خيلي سوخت. دلم ميخواست يه جشن كوچيك هم كه شده براش بگيرم و لااقل چند تا از دوستاش بيان خونه. اما چه كنم كه نميتونم. عصر ديروز كه كلاس پيانو داشت و وقتي برگشتيم خونه اينقدر خسته بودم كه اگه دنيا رو هم بهم ميدادن از جام تكون نميخوردم. به جاي كادو هم پول دادم بهش كه هرچي دوست داره به سليقه خودش بخره. بابا هم همينطور.
ايشالا سال ديگه تو هم تولدش هستي و داري شيطوني ميكني و من هي ميگم كاميار بشين. كاميار دست نزن به كيك داداش. كاميار...... به اميد اون روز...
اين بوس آلبالويي هم براي اميرسالارجونم. تولدت مبارك گل پسر عزيز مامان.