31 روز مونده به وصال
سلام نبات قلمبه ی مامان. عسلم حالت چطوره؟؟ چه سوال احمقانه ای . نه؟؟ آخه کسی که گوله شده تویه جای تنگ و تاریک حالش چه جوریه؟؟ منم دست کمی از تو ندارم گلم. گاهی اوقات که هوس میکنی پاتو دراز کنی دیگه نفس من بند میاد. چقده دوست دارم بیایی و زودتر اون لپای فندقی و گردتو بوس کنم. چقده دلم میخواد بیایی و اون پاشنه ی پای کوچولوتو قلقلک بدم که موقع خواب هی فشار میدی به شکم من . با اینکه 32 روز دیگه مونده تا تورو به دنیا بیارم از طرفی هم خوشحالم و هم ناراحت . خوشحال بخاطر اینکه هم تو راحت میشی هم خودم. اما ناراحت بخاطر اینکه دلم برای این غلت زدنات و سقلمه زدنات تنگ میشه عزیز دلم.
قربونت برم بابامهدی رفته عراق. براش دعا کن که خدا درپناه خودش نگهش داره. یه جورایی بهش حسودیم میشه. آخه از اولی که حامله شدم چند بار رفته کربلا. اصلا محل کارش شده اونجا. شاید اینم از برکت قدم مبارک توئه.بهرحال تو که فرشته هستی و بی گناه . حواست به بابا مهدی باشه که خیلی دوستت داره. بخاطر آسایش ما و بیشتر توئه که خودشو به خطر انداخته.