چهل روزگی (ختنه)
گل پسرم امروز چهل روز شده که تو درکنار ما هستی و با قدمهای کوچولوت به زندگی ما رو رونق دادی و شاد کردی . وقتی که به چشمهای کنجکاوت موقع شیر خوردن نگاه میکنم ، وقتی که به صدای نفست گوش میکنم وقتی که به حرکت شکمت موقع خواب نگاه میکنم خداروشکر میکنم و باورم نمیشه که گل پسری مثل تو به خونمون اومده.
دیروز بردیمت برای ختنه کردن. خدا میدونه که دل تو دلم نبود و داشتم از استرس خفه میشدم.خلاصه بعد از انجام کارهای اداری و ... بالاخره تو رو بردن تو اتاق عمل!!! خیلی ترسیده بودم. دلم داشت میترکید. تا بیایی کلی برات قرآن خوندم. و سوره والعصر و خوندم که خدا صبر زیادی بهت بده تا بتونی درد و تحمل کنی. قبل از رفتنت هم همش بهت میگفتم که باید قوی باشی . بعد از نیم ساعت خانوم پرستاری که تو رو برده بود آوردت .ساکت بودی اما چشمات قرمز و اشکالود بود و هق هق میکردی.دلم کباب شد .اما همونطور که گفته بودم تو قوی و محکم بودی و مثل یه مرد طاقت آوردی. آفرین پسر خوبم. من اطمینان دارم که تو در آینده مرد محکمی خواهی شد که خیلی ها میتونن بهت تکیه کنن.