خواب

سلام گل پسر خوشگل مامان. امروز ٩ آذرماهه و تو حدودا 3 ماه و 10 روزت شده.

این روزا دیگه درطول روز کمتر میخوابی و دوست داری که باهات بازی بشه.. خصوصا بازی با بابا رو خیلی دوست داری. اونم تورو خیییییییییلی دوست داره بطوری که هروقت از سرکار میاد خونه قبل از اینکه لباساشو عوض کنه میاد میشینه یه ساعت با تو بازی میکنه و شعر میخونه بعد بالاخره با داد و فریاد من میره لباسشو عوض میکنه...

وقتی داری شیر میخوری یا دستم یا میمی رو نوازش میکنی. قربونت برم که اینقدر مهربونی مامان جون

امروز داشتم ناهار درست میکردم و تو روی تخت داداشی داشتی نق میزدی که بیام بخوابونمت من که دستم کثیف بود فقط پستونک رو میزاشتم تو دهنت و میرفتم اما تو هی اونو شوت میکردی بیرون و دوباره نق میزدی یه دفعه دیدم صدات قطع شد و ساکت شدی سراسیمه اومدم ببینمت و دیدم که خیلی راحت دوتا انگشتت رو گذاشتی تو دهنت و خوابت برده.

الهی من فدات بشم که خودت مشکل خودتو حل کردی آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآقا.

البته اینم بگم که زودی بیدار شدیا. اما خب تا وقتی که من دستم بند بود تو یه چرت کوتاه زدی.

شب ها هم یه خرده بد میخوابی. یعنی دلت میخواد مثل تابستونا تا ساعت 12 بیدار باشیم اما خب نمیشه پسرم . زمستونه و خیلی زود هواتاریک میشه و تلویزیونم برنامه خاصی نداره. خلاصه با یه مکافاتی شبا میخوابونمت.

گاهی اوقات با زحمت فراوون میخوابونمت بعد که مسواک میزنم و میخوام ببرمت تو تخت خودت با اون چشمای گرد و لبای بی دندونت بهم لبخند میزنی.!!!!! خداییش تو اگه جای من بودی این جور وقتا چی کار میکردی؟؟؟؟ لپای این پسر تپلو رو میبوسیدی یا سعی میکردی دوباره بخوابونیش؟؟؟؟؟؟؟؟