پایان 11 ماهگی
سلام قند عسل مامان
اگر میبینی خیلی وقته که وبلاگت و آپ نکردم بخاطر اینه که ماشالا هزار ماشالا اینقدر شیطون و بلا شدی که وقت سرخاروندن واسه مامان نمیزاری چه برسه به این کارا..
یواش یواش داری ماه 11 رو هم بسلامتی تموم میکنی و به تولد یکسالگی نزدیک میشی. الهی فدات بشم عزیز دلم..
تازه تازه یاد گرفتی قشنگ دست میزنی و بای بای میکنی و تا دلت بخواد قر میدی و میرقصی.راه رفتن هم هنوز بلد نشدی.. البته خودت وامیسیتی اما هنوز نمیتونی قدم برداری. ایشالا تا تولدت اونم یاد میگیری.
تمام وسایل خونه رو جمع کردیم و یه جای بالا گذاشتیم که جنابعالی دست نزنی. بازم یه سره کشوی لباسا وسط راه ولو شده اس و قابلمه و ماهیتابه هم به همین ترتیب.
الان هم خوابیدی و داداشی همراه بابا رفته سلیمانیه.. بقیه روزا هم کامپیوتر تحت اختیار داداشه و الان که نیست از فرصت استفاده کردم.
اینم فعلا یه عکس که خونه بابابزرگ ازت انداختم با اون دندونای باقالی خوشگلت.
امیدوارم مطلب بعدیم خیلی دیر نباشه. فعلا میبوسمت.