پایان 12 ماهگی
سلام جیگر طلای مامان.
عزیز دلم یواش یواش داری یه ساله میشی... الهی من فدات بشم که با اون پاهای تپلوت چند تا قدم برمیداری و با عجله خودتو میندازی تو بغل من..
این پاها خیلی کوچولو و ضعیف هستن اما یه روزی به امید خدا بزرگترین قدمها رو برای خدمت به مردم و خدا بر میدارن. ایشالا زنده باشم و تولد 120 سالگیت و ببینم.
کنجکاویهات طبق معمول ادامه داره و من و مجبور کردی که خونه تکونی کنم. تمام کشو و کابینت ها رو جابجا کردم بخاطر شماااااااااااااا.
فعلا همون 4 تا دندون و داری. البته لثه بالایی هم انگار این روزا یه خبرایی هست..
نمیدونم چرا این روزا همش یاد حاملگیم می افتم. پارسال این موقع داشتم از گرما هلااااااااااااااک میشدم. همش بستنی میخوردم که هم شما تپل بشی هم خودم خنک بشم. انگار از همون گرمای پارساله که شما هم همش گرمته و تا کولر خاموش میشه همه تنت چسبناک میشه از عرق.
خب باز بیدار شدی و تا صدات در نیومده چند تا عکس واست میزارم که ببینی در آستانه یک سالگی چه شکلی بودی. قربونت برم من .
اینجا داشتیم میرفتیم دماوند. داداش هم چند روزی بود که از سلیمانیه اومده بود و سوغاتیش تنته.
اینم پارک شفق هستش. نمیدونم چرا روی چمن معذب بودی. دوست نداشتی چمنارو. هههههه
به این میگن نموونه بارز کودک آزاری.