کامیار کامیار ، تا این لحظه: 12 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

jaraghe- omid

انتظار و بازهم انتظار

موفق کسی است که با آجرهایی که بسویش پرتاب میشود برای خود بنایی محکم بسازد.   سلام کامیار کپل مامان . امروز 20 تیرماهه. هفته 33 .نمیدونی این روزا چقدر برام سخت میگذره. شبا خیلی خیلی بد میخوابم. تمام برنامه های تلویزیون و جارو میکنم.    وقتی هم میرم تو رختخواب از گرما و عرق کلافه میشم و همش دارم خودم و باد میزنم.    تا خوابم میبره بیدار میشم ، پیش بسوی wc. خلاصه صبح هم از درد کمر و رون پام بیدار میشم. اما همه این دردا رو به شوق دیدن صورت ماه تو تحمل میکنم گلم. وقتی که صبحا امیرسالار و صدا میکنم که بیدار بشه ، تا صدام بلند میشه تو هم بیدار میشی. آخه چرا اینقدر به صدای مامان حساسی عزیزم؟؟ تو باید حس...
20 تير 1390

بنمای رخ .....

امروز 16 تیرماهه و من هفته 32 و 3 روز هستم. کامیار کپل مامان. دیروز رفتم سونو گرافی تا صورت ماهت و ببینم . به خانوم دکتر گفتم که اگه تونست یه عکس 6 در 4 خوشگل از تو به من بده که بزارم تو آلبومت. اما جنابعالی لج کرده بودی و هرکاری کردیم صورت خوشگلت و چسبونده بودی به شکم مامان و نمیشد که یه عکس تمام رخ از صورتت بندازه . خلاصه یه لحظه که صورتت معلوم شد عکس گرفت و با سیستم سه بعدی نشونم داد . ووووووووواااااییییی  که چقدر خوشحال شدم صورت ماهت و دیدم عسلم. قربون اون لپ خوشگلت بشم من... حالا که دیدمت دیگه هرروز دلم میخواد بغلت کنم و لپت و ببوسم. به امیرسالار گفتم که خیلی شبیهش هستی . برق شادی از تو چشمش پیدا بود. امیدوارم که برای هم داداشای ...
16 تير 1390

منم آدمم !!!!!!

سلام گل پسر قند عسل نفس طلاي مامان.!   قربونت برم كه اينقدر تو ميفهمي عزيز دلم. ماجرا از اين قراره كه چند روزي بود كه بابامهدي رفته بود ماموريت. ديروز عصري كه اومد خونه تا صداي بابا رو شنيدي سريع واكنش نشون دادي. خلاصه تا شب پوست شكم من داشت پاره ميشد اينقدر كه با اون دست و پاهاي كوچولوت فشار دادي به شكم من. تا اينكه آخر شب كه بابا خواست بخوابه ديدم تو هنوز داري وول ميخوري. به بابا گفتم كه يه كمي هم توروتحويل بگيره. احساس كردم از اينكه بابا با تو سلام عليك نكرده و با تو حرفي نزده تو دلخوري. خلاصه بابا هم دستشو گذاشت روي شكمم و تو سرتو چسبوندي به دستش و گاهي هم با دستت به بابايي دست دادي و بالاخره آروم شدي. بابا داشت از تعجب شاخ د...
11 تير 1390

هفته 30

جيگر طلاي مامان سلام.   امروز 30 هفته است كه با هميم. باورت ميشه؟؟؟ يادش به خير يه روزي ميگفتم يعني ميشه هفته حاملگيم دورقمي بشه؟؟؟ حالا ديگه تا روز ديدار فقط 8 هفته مونده. اين روزا خيلي بهم سخت ميگذره . هوا خيليي خيلي گرمه. هركاري ميكنم خنك نميشم. روزا حتما بايد برم دوش بگيرم. و وقتي موهام خيسه بخوابم تا نصفه شب از شدت گرما بيدار نشم. اما متاسفانه بازم بيدار ميشم و آب خنك ميخورم اما خوابم ميپره  . ميدوني چرا؟؟ آخه بعدش گرسنه ميشم. خلاصه تا صبح ماجراها دارم.  راستي يادم رفت بگم كه وقتي هم كه به پهلو ميخوابم تو عين يه ماهي قل ميخوري همون طرف و ميري زير زير تنم و هي توك توك ميزني عين يه جوجو. قربونت برم...
31 خرداد 1390

روز پدر

سلام كپل مامان. امروز روز پدره. يعني روز تولد حضرت امام علي (ع) . دقيقا روزي كه تو هم هفته 28 رو تموم كردي و وارد هفته 29 شدي. تولدت مبارك عزيز دلم. روز پدر هم به همه باباهاي دنيا مبارك باشه. تنها آرزويي كه دارم اينه كه تو هم مثل بابا، يه باباي نمونه و مهربون بشي. اين روزا خيلي دلم براش ميسوزه. طفلكي خيلي داره زحمت ميكشه. شب كه مياد خونه خسته و كوفته است و فقط شام ميخوره و زودي ميخوابه. از وقتي كه مياد خونه موبايلش زنگ ميزنه تا وقت خواب. دعا كن كه بابايي تنش سالم باشه و سايه اش هميشه بالاي سر مون باقي بمونه. اي پسر بد!!! بجاي اينكه تو براي بابا هديه بخري. بابا براي تو هديه خريد. .....   بعله ! بابا برات يه ...
27 خرداد 1390

گرمازدگي

سلام كاميار خوشكلم. حالت چطوره ماماني؟؟ ديروز روز سختي بود. از صبح كه بيدار شدم حالم بد بود. نميدونم گرمازده شده بودم يا مسموم ؟؟ شايدم سرديم كرده بود. بهرحال حال خيلي بدي داشتم. دل درد و بي حالي و حالت تهوع و .... خلاصه حسابي حالم گرفته بود. وقتي با خاله ي بابا مهدي صحبت كردم بهم گفت حتما دلت سرما خورده . نميدوني چقدر ناراحت شدم كه باعث اذيت تو شدم عزيزم. تازه فهميدم كه براي چي خودتو گوله ميكردي يه گوشه ي دلم و فشار ميدادي. اين قدر خوب نشدم تا اينكه دكتر اومد بالاي سرم و برام سرم وصل كرد. الهي بميرم كه من اينقدر تورو اذيت كردم عزيزم. ايشالا بياي به دنيا تلافي ميكنم و قول ميدم كه كاري كنم كه حسابي بهت خوش بگذره.   ...
19 خرداد 1390

اسب

سلام قند عسل مامان. امروز 27 هفته و 3 روزه كه با هم هستيم. ديگه يواش يواش داري آقا ميشي. آخه تكونات خيلي كم شده و احتمالا قد و بالات رشد كرده. قربون اون قد و بالاي قشنگت برم گلم. نفسم. عمرم.   اولين باري كه خواب اسب ديدم شبي بود كه فرداش فهميدم خدا تورو به من داده. يه اسب آروم و نجيب و خوش اندام تو بالكن خونه ايستاده بود. !!! ديشب هم دوباره خواب اسب ديدم. نه يكي و دو تا بلكه چند تا اسب بودن كه من از لابلاي اونا داشتم رد ميشدم و همش ميترسيدم كه زير سم اونا له بشم. امروز كه تعبير خواب و نگاه ميكردم ديدم كه نوشته بود اسب در خواب عزت و جاه و جلال است و درواقع اسب همون مراد دل خواب بيننده است. هركس درخواب اسب ببينه كامروا ميشه. ميخ...
15 خرداد 1390

آزمون ورودي و گهواره

سلام كاميار خوشگلم. نفس و اميد مامان . بالاخره گهواره خوشگل و كوچولوتو خريديم و بابا و داداشي برات درستش كردن( قطعاتشو بهم وصل كردن) اميرسالار كه خيلي زحمت كشيد . باباهم همينطور . با اينكه طفلكي از سركار اومده بود و حسابي خسته بود نشست برات درستش كرد. دستش درد نكنه. اين بوس براي بابا و داداش عزيز چي شد ؟ چي شد؟ خوشحال شدي؟؟؟ بايدم خوشحال باشي. منم جاي تو بودم كيف ميكردم. هرچي باشه بهتر از تو دل مامان بودنه. اونم ماماني كه شبا تا ساعت 1 هي اين پهلو اون پهلو ميشه و نميزاره تو بخوابي. نه؟؟؟حالا ايشالا دنيا كه اومدي تو اين گهواره ميخوابي و خواباي شيرين و فرشته هاي آسمونو ميبيني. آمين. امروز داداش رفته آزمون ورودي مدرسه بده. براش دعا ...
12 خرداد 1390

روز مادر

عزيز دلم. گل پسرم سلام.   ديروز روز مادر بود . مادر ! چه واژه كوتاه اما پر معنايي. با اينكه 11 سال پيش براي اولين بار طعم شيرين مادري رو چشيدم اما انگار باز هم براي اولين باره كه اين احساس قشنگ رو تجربه ميكنم. سختي ها و مشكلاتي كه بارداري براي يه زن به همراه داره خيلي زياده اما تمام اين سختي ها رو به خاطر داشتن فرزندي صالح و سالم تحمل ميكنه و به نظر من هيچ چيزي زيباتر و ارزشمند تر از اين نيست كه آدم بعد از 9 ماه سختي و مرارت يه انسان رو در بطن وجودش تربيت كنه و مثل يه نهال با مهر پرورش بده و درنهايت انساني وارسته و نيكوكار به جامعه تحويل بده. اميدوارم كه من هم هرآنچه در توانم هست رو به پاي تو و داداشت بريزم تا بعد از مرگم ، از نتيجه...
4 خرداد 1390

آقا دكتر كوچولو

سلام كاميار كپل من. حالت خوبه پسرم؟ عزيزم ديگه وارد ماه هفتم شدم و نسبتا سنگين تر از قبل. حتما تو هم به اندازه كافي رشد كردي و كپل شدي. اميدوارم كه اين طور باشه. آخه تكونات خيلي آروم تر شده و كاملا مشخصه كه كم كم جات داره تنگ ميشه. قربونت برم عزيزم. هر وقت كه داري غلت ميخوري و من برآمدگي هاي كوچولوي تنت رو از زير دستم حس ميكنم اول از همه برات صلوات ميفرستم و خدار و شكر ميكنم . بعد از خدا ميخوام تمام زنايي كه دوست دارن اين حس قشنگ رو تجربه كنن هروقت كه خدا صلاح دونست دامن اونا رو هم سبز كنه و اين حس زيبا رو تجربه كنن. اين روزا خيلي معدم درد ميكنه . همه ميگن بخاطر اينه كه تو داري مو در مياري. قربونت برم كه عين داداشت پشمالو هستي.  ...
2 خرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به jaraghe- omid می باشد