کامیار کامیار ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

jaraghe- omid

بدون شرح

سلامی چو بوووووووووو امروز میخوام تلافی چند ماه رو در بیارم.   یه چیز جالب یادم اومد که کلی بامزه است و اون اینه که جدیدا هرکس ازت میپرسه اسمت چیه با خنده و اون چشمای شیطونت میگی : نامیار ( خیلی خیلی تند میگی البته) تا میگیم چند سالته ؟ میگی : دواده (یعنی دوازده ) یه خاطره دیگه اینه که یه بار تو بغل عمه بتی و نگار داشتی بازی میکردی و شب بود . بهت گفتم بیا بخوابیم. خیلی سرتق شده بودی و تو چشام نگاه کردی و ابروهاتو بردی بالا و گفتی نی میا ( یعنی نمیام) اون لحظه بود که بطرفت حمله کردم که بوست کنم و تو ترسیدی . عشقمی عشقم                &n...
7 مرداد 1392

چند تا عکس

پسرک شیرین زبونم سلام اولین عکس مربوط به چند ماه پیشه که از حموم یا همون عبیدی (آب بازی )خودت اومده بودی دومین عکس هم که معلومه شما تیپ زدی بری دختر بازی     سومین عکس هم شما کامی شف شدی ( دور دهنت برای فضولی و لیس زدن قاشق آشپزی کثیفه) و اما چهارمین عکس همونطور که میبینی شما ماشین بازیت رو هم رو تخت بنده انجام میدی. ...
28 خرداد 1392

پایان 22 ماهگی

سلام عشقم ، نفسم، امیدم قربونت برم اینقدر این روزا سرمو گرم خودت و شیطونیات کردی که به هیچ وجه وقت نمیکنم کامپیوتر و روشن کنم چه برسه به اینکه بخوام برات مطلب بنویسم. از بعد از عید حسابی درگیر از پوشک گرفتن شما هستم که متاسفانه هنوز که هنوزه موفق نشدم . فکر کنم مجبورم یه نذر حسابی بکنم. شیطونیات خیلی زیاد شده حسابی کنجکاو شدی. دنبال داداشت هستی هرجا که میره توهم باید بری . عصرا باهاش میری پایین و اگر تورو نبره از تو بالکن داد میزنی نانیا یعنی تانیا (دختر همسایمون) . از اول این هفته گذاشتمت مهد کودک و حسابی استقبال کردی عزیزدلم. وقتی اولین بار رفتی تو کلاس اولش عقب عقب اومدی و بعد وقتی یه بچه که با ماشین بازی میکرد و دیدی بدو بدو به ...
28 خرداد 1392

پایان 14 ماهگی

سلام قند عسل مامان . گردوی قشنگ من همینطور که میبینی مدت زیادی از آخرین مطلبم گذشته .. به نظر شما علتش چیه؟؟؟ درسته!!! جنابعالی از صبح که بیدار میشی این کارا رو انجام میدی: - میدوی میری لیوان آبی که بالای سر داداشی هست رو برمیداری که بخوری و چون بلد نیسیتی میریزیش روی خودت. - بعد از خوردن صبحانه میری سر کابینت و هرچی قابلمه ، در قابلمه، ماهی تابه و ... هست میریزی وسط آشپزخونه. - بعد میایی سراغ کابینت سبد و آبکش ... اونا هم همینطور - بعد میایی سراغ اسباب بازی هات و بعد از اینکه چند تا لگو رو روی هم گذاشتی( جدیدا بلد شدی درست میزاری سرجاش) همه رو دورتا دور خونه پخش میکنی - حالا نوبتی هم باشه نوبت تلفن خونه اس..... - بعد کنترلای...
22 آبان 1391

پایان 12 ماهگی

سلام جیگر طلای مامان. عزیز دلم یواش یواش داری یه ساله میشی... الهی من فدات بشم که با اون پاهای تپلوت چند تا قدم برمیداری و با عجله خودتو میندازی تو بغل من.. این پاها خیلی کوچولو و ضعیف هستن اما یه روزی به امید خدا بزرگترین قدمها رو برای خدمت به مردم و خدا بر میدارن. ایشالا زنده باشم و تولد 120 سالگیت و ببینم. کنجکاویهات طبق معمول ادامه داره و من و مجبور کردی که خونه تکونی کنم. تمام کشو و کابینت ها رو جابجا کردم بخاطر شماااااااااااااا. فعلا همون 4 تا دندون و داری. البته لثه بالایی هم انگار این روزا یه خبرایی هست.. نمیدونم چرا این روزا همش یاد حاملگیم می افتم. پارسال این موقع داشتم از گرما هلااااااااااااااک میشدم. همش بستنی  میخ...
16 مرداد 1391

پایان 11 ماهگی

سلام قند عسل مامان اگر میبینی خیلی وقته که وبلاگت و آپ نکردم بخاطر اینه که ماشالا هزار ماشالا اینقدر شیطون و بلا شدی که وقت سرخاروندن واسه مامان نمیزاری چه برسه به این کارا.. یواش یواش داری ماه 11 رو هم بسلامتی تموم میکنی و به تولد یکسالگی نزدیک میشی. الهی فدات بشم عزیز دلم.. تازه تازه یاد گرفتی قشنگ دست میزنی و بای بای میکنی و تا دلت بخواد قر میدی و میرقصی.راه رفتن هم هنوز بلد نشدی.. البته خودت وامیسیتی اما هنوز نمیتونی قدم برداری. ایشالا تا تولدت اونم یاد میگیری. تمام وسایل خونه رو جمع کردیم و یه جای بالا گذاشتیم که جنابعالی دست نزنی. بازم یه سره کشوی لباسا وسط راه ولو شده اس و قابلمه و ماهیتابه هم به همین ترتیب. الان هم خوابیدی ...
25 تير 1391

پایان نه ماهگی

سلام سلام صدتا سلام. من اومدم با دندونام سلام عسل دل مامان.پسر خوشگل و مهربون من.امروز 28 اردیبهشته و تو در آخرین روز 9 ماهگی ، در دومین ماه از اولین فصل زیبای خداوند دندونت در اومد.خداروشکر . یواش یواش داری بزرگ میشی و طبق معمول من هم خوشحالم هم ناراحت.... ماشالا خیلی شیطون شدی... مرتب به همه جا سرک میکشی .به هیچ عنوان هم حرف نمیفهمی... هرچی میگیم نرو بیا نکن .... انگار باید به یه زبون دیگه بگیم...هههه. فدای تو بشم که اینقدر کنجکاوی.مامان جون دنیا پر از چیزهای شگفت انگیز و جدیده. اگه اینطوری کنی که زود خسته میشی... این روزا خیلی دوس داری خودت بدون کمک واستی. البته درحد چند ثانیه هم وامیستی اما هنوز ناشی هستی. ماشالا تو مهمونی ها ه...
27 ارديبهشت 1391

پایان هشت ماهگی

سلام قند عسل مامان. چند روزی میشه که هشت ماهگیت تموم شده ولی ماشالا اینقدر شیطون شدی که یه لحظه نمیشه ازت غاقل شد. چهاردست و پا میری درحد تیم ملی و کنجکاو شدی حساااااابی. به هر سوراخی سر میکشی و همه چی رو باید لمس کنی و بعضی وقتا هم باید با زبونت لمس کنی تا خیالت راحت بشه. متاسفانه هنوز هیچ کدوم از هنرهای تجسمی که نی نی ها بلدن تو یاد نگرفتی از جمله: بای بای ، دست دستی  و ..... خداروشکر آلرژی بدنت هم کمی بهتر شده. خدا کنه که تا قبل از یکسالگی خوب خوب بشی. چند روز پیش تولد داداشی بود. تو هم حسابی تیپ زده بودی و داداشی تو رو به دوستاش معرفی کرد.متاسفانه عکسهای تولد با دوربین بابا بود و الان هم بابا ایران نیست وگرنه میزاشتم تو وبلا...
7 ارديبهشت 1391

سال 91

سلام سلام قند عسل مامان. امسال عید اولی بود که شما کنار ما بودی. امیدوارم بهت خوش گذشته باشه. کلی عیدی جمع کردی . ماشالا اینقدر خوش اخلاق و اجتماعی هستی هرجا که میرفتیم فوری با همه دوست میشدی و به همه لبخند میزدی.امیدوارم در آینده هم فرد موفق و زودجوشی باشی. به تازگی یاد گرفتی خیلی قشنگ چهاردست و پا راه بری. یکی دوبار هم اومدی مبل رو بگیری و بلند بشی که نتونستی و با کله خوردی زمین. الهی قربون کله گردت بشه مامان. داداشی حسابی نگرانته. هروقت که میفتی کلی ما رو دعوا میکنه. چند کلمه هم میگی مثل : "ده ده " " ا ده " راستی پاتوق همیشگیت هم کنار جای سیب زمینی پیازه. علاقه عجیبی به ماشین لباسشویی و چاهک آشپزخونه داری. اینم سندش: &nb...
16 فروردين 1391
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به jaraghe- omid می باشد