کامیار کامیار ، تا این لحظه: 12 سال و 8 ماه و 18 روز سن داره

jaraghe- omid

واکسن دوماهگی

سلام جرقه ی مامان. کامیار گلم. دیروز 25 مهرماه بود و صبح توروبردم خانه بهداشت برای واکسن دوماهگی.خیلی شلوغ بود و کلی نی نی در سایزهای مختلف توی صف منتظر بودن که واکسن بزنن. تو هم از همه جا بی خبر به همه می خندیدی و آنقو آنقو میکردی.    بجای تو من دستام یخ کرده بودو استرس داشتم.    بالاخره نوبتمون شد و خانوم مسئول گفت که امروز نمیشه واکسن بزنیم چون 28 دوماهش تموم میشه. خلاصه من خیلی اصرار کردم و گفتم که با توجه به ماه 31 روزه دیگه تو دوماهت تموم شده و بخاطر معطلی توی صف طویل اونحا اصرار منو قبول کرد و شما واکسن دوماهگی رو زدی . الهی من بمیرم که اینقدر درد کشیدی عزیزم.بعد که اومدیم خونه اولش خوب بودی و من برات کم...
26 مهر 1390

60 روزگی

سلام کپل مامان    امروز تو 60 روزه شدی و من طبق معمول اضطراب دارم. برای چی؟؟؟ خب معلومه. برای واکسن دوماهگی تو. آخه اصلا دلم نمیخواد تو ناراحت بشی .امیدوارم که بعد از واکسن تب نکنی و درد نکشی. این روزا حس میکنم داری یواش یواش بزرگ و هوشیار میشی. الهی قربونت برم که دیگه کاملا من و میبینی و میشناسی . کنارم که میخوابونمت از من چشم بر نمیداری. نمیدونم توی دلت چی میگی؟؟ حتما میگی چه مامان خوشگلی دارم.؟؟؟ آخه منم که بچه بودم اعتقاد داشتم که مامانم خوشگل ترین مامان دنیاس. دیگه با من حرف میزنی .یعنی آنقو آنقو میکنی. خیلی دلت میخواد حرف بزنی .اما عجله نکن عزیزم به اونجا هم میرسی ایشالا.مخصوصا وقتی واست شعر میخونم حسابی دست و پاهات ...
23 مهر 1390

مشکلات شیردهی

سلام کامیار عسل مامان.   هرچند که تصمیم داشتم توی وبلاگت اصلا از خاطرات بدم چیزی ننویسم اما این مطلب که مینویسم خیلی هم بد نیست . حالا آخرش میگم که کجاش خوبه!!!!  اون روزی که میخواستیم بریم ختنه کنیم شمارو صبح که از خواب بیدار شدم یکی از سینه هام به شدت سفت شده بود و دردناک. خلاصه تا غروب دردش بیشتر شد و نزدیک شب دیگه حالم بد شد و دیدم که تب کردم . اول فک کردم که لابد سرما خوردم برای همین رفتم حموم و یه دوش آبگرم گرفتم و خوابیدم. صبح که بیدار شدم تا اومدم بهت شیر بدم دیدم تا تو شروع به مکیدن میکنی جیگرم میخواد بیاد تو حلقم. به قدری درد داشتم که هرکاری کردم که تحمل کنم نشد که نشد و باصدای بلند و فریاد جیغ زدم...
16 مهر 1390

جشن ختنه سوران

سلام گل پسر مامان. حتما خودت میدونی که چرا دیر به دیر برات مطلب مینویسم.آره دیگه از بس ماشالا شیطون شدی و حسابی سر مامان و گرم کردی . قربونت برم! 5 شنبه گذشته برات مهمونی گرفته بودم و دوستای بابا(عموفرهاد اینا و ...) رو دعوت کرده بودم تا بیان و تورو ببینن. شب قبلش هم تو به اتفاق بابا و داداش باهم رفتین حموم . داشتم حوله و لباسات و آماده میکردم که بابا داد زد نوشین بدو بیا.   منم سراسیمه دویدم و دیدم که حلقه ختنه ات داشت کنده میشد و فقط به یه نخ آویزون بود. خلاصه قیچی آوردم و اون و بریدم و تو از شر اون حلقه خلاص شدی و شدی یه آقای مسلمون . جالب اینجاست که داداش میگفت مامان چرا بوبول داداش مثل موشک شده؟؟؟ خلاصه فرداش ...
16 مهر 1390

چهل روزگی (ختنه)

سلام پسر عزیز مامان.     گل پسرم امروز چهل روز شده که تو درکنار ما هستی و با قدمهای کوچولوت به زندگی ما رو رونق دادی و شاد کردی . وقتی که به چشمهای کنجکاوت موقع شیر خوردن نگاه میکنم ، وقتی که به صدای نفست گوش میکنم وقتی که به حرکت شکمت موقع خواب نگاه میکنم خداروشکر میکنم و باورم نمیشه که گل پسری مثل تو به خونمون اومده. دیروز بردیمت برای ختنه کردن. خدا میدونه که دل تو دلم نبود و داشتم از استرس خفه میشدم.خلاصه بعد از انجام کارهای اداری و ... بالاخره تو رو بردن تو اتاق عمل!!!    خیلی ترسیده بودم. دلم داشت میترکید. تا بیایی کلی برات قرآن خوندم. و سوره والعصر و خوندم که خدا صبر زیادی بهت بده تا...
6 مهر 1390

خوددرگیری

کامیار جونم عسل دلم شکر پنیر مامان سلاااااااااااام.   قربونت برم گل پسرم. میخوام بهت بگم خیلی دوست دارم.حتی وقتی که نصفه شبا بیدارم میکنی و بااون اداهای بامزه ات خودت و واسم لوس میکنی.حتی وقتی که موقع شیر خوردن دستت و میاری تا من بوس کنم.خلاصه در همه حال عاشقتم پسرم. میخوام یه خاطره واست تعریف کنم. یه روز که پوشکت و باز کرده بودم و رفته بودم دستشویی تا آب و ولرم کنم و بشورمت دیدم جیغت در اومد    سراسیمه دویدم و به امیرسالار توپیدم که چرا دوباره محکم بوست کرده و جیغت در اومده اما امیرسالار گفت که من فقط نگاهش میکردم و دیدم همچنان داری جیغ میزنی خیلی ترسیده بودم گفتم حتما" جایی از بدنت درد میکنه . شروع کردم به وارسی...
31 شهريور 1390

روز ششم

سلام نفسم. دیروز روز ششم تولدت بود و ما وقت دکتر داشتیم برای چکاپ. درکمال ناباوری خانوم دکتر گفت که زردی تو خیلی خیلی بالاست و احتمالا باید تو بیمارستان بستری بشی. نمیدونی چه حالی شدم. با اینکه همیشه با خودم میگفتم که همه بچه ها زردی میگیرن و نباید هول کنم اما بازم نشد و بغض گلوم و فشار داد. آدرسی که دکتر برای آزمایش داده بود اشتباه بود و بابا مهدی بیچاره که با دهن روزه از صبح برای شناسنامه تو از شمال شهر به غرب و از اونجا به شرق و به مرکز روانه شده بود و حسابی هم خسته بود توی این ترافیک و گرمای تهران توی ساعت شلوغی شهر میچرخیدیم.تا اینکه بالاخره رسیدیم و وقتی که میخواستن از کف پای کوچولوت نمونه خون بگیرن دوباره اشک من سرازیر شد. شنیدن صدا...
3 شهريور 1390

لحظه دیدار

سلام کامیارگل و کپلوی مامان. میخواستم شب قبل از عمل باهات درد دل کنم اما قسمت نشد. انگار حسابی عجله داشتی که بیایی تو بغلم. از تو چه پنهون منم همینطور بودم. وقتی صبح جمعه 28 مرداد ماه دیدم که دل دردام شدید و زیاد شده بود و بعد از لک بینی دیگه تقریبا مطمئن شدم داری میایی تو پوست خودم نمیگنجیدم. بعد از معاینه دکتر ، چون نزدیکای ظهر بود و من فقط صبحانه سبکی خورده بودم و شکمم خالی بود تصمیم گرفتن که تا یکی دوساعت بعدش عمل بشم. وقتی داشتن منو میبردن تو اتاق عمل دکتر شایان که یه دکتر آقای به تمام معنا و مهربونه اومد جلو و با لبخند گفت پس چرا به این زودی اومدی ؟ گفتم نمیدونم دکتر ما هرکاری کردیم که این آقا روز پزشک به دنیا بیاد و دکتر بشه نشد و گ...
3 شهريور 1390

23 ماه رمضان (7 روز تا دیدنت)

سلام کامیار عزیزم.   مطلبی که امروز میخوام تو وبلاگت بنویسم شاید از نظر خیلیا مهم نباشه. اما از نظر من خیلی اهمیت داره. راستش و بخوای دیشب چند دقیقه به اذان افطار داشتم دعا میکردم که یهو یاد خواهر یا برادرت افتادم که دوسال پیش سقط شد. حتما خودت میدونی که من اون روزا چه حالی داشتم. برای همین هم بود که لحظه اذان همه مادرا رو دعا کردم که طعم این درد و هیچ وقت حس نکنن. برای یه لحظه تقویمی که مال سال 88 بود رو نگاه کردم و دیدم که روز 23 ماه رمضان سال 88 بود که من خواهر یا برادرت یا شایدم خودت بودی که هنوز آمادگی ورود به زمین رو نداشتی رو از دست دادم. و نکته جالب اینجاست که روزی که قراره تو به دنیای ما قدم بزاری هم 23 ماه رمضان امساله.......
24 مرداد 1390
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به jaraghe- omid می باشد